دو نقاش

خاطره

...برگ ها از شاخه ها خسته میشوند,پاییز بهانه است

سال ها پيش در يونانم سابقه اي برگزار ميشد كه طي ان بهترين نقاش را انتخاب ميكردن

د.يونانيان زيبايي را دوست داشتندو سعي ميكردند در هرچيز بهترين را پيدا كنند.

اين داستان درباره ي يكي از اين مسابقات است.هيچ كس نمي توانست بگويد كداميك

از دو نقاش هنرمند بهتري بود.بعضي ها يكي و برخي ديگري را ترجيح ميدادند.

پس تصميم گرفتند از پير مردي كه سال ها پيش خود يك نقاش معروف بود كمك

بگيرند.پيرمرد وظيفه اي بردوش انها گذاشت و گفت كه هر يك يك تصوير واقعي

از ديدگاه خود از زندگي را نقاشي كنند وبه انان 2ماه فرصت داد.دو نقاش رفتند

و بعد از 2ماه هر يك با يك تصوير بازگشتند.همه مشتاق بودند كه ببينند كداميك

برنده خواهد شد.ان پيرمرد مقابل پرده هايي كه در مقابل نقاشي ان دو بود ايستاد.

به اولين نقاش علامت داد تا پرده را از جلوي نقاشي اش بردارد.جميعت براي او

و نقاشي اش هورا كشيدند.نقاشي او تصويري از يك كاسه ي انگور بود و انقدر ابدار و رسيده

ترسيم شده بود كه كه مردم نميتوانستند باور كنند كه انها واقعي نيستند.ناگهان يك دسته پرنده

به سمت نقاشي امدند و به انگور ها نوك زدند و سعي ميكردند كه انها را بخورند!

مردم كف ميزدند.اگر اين نقاشي انقدر خوب بود كه توانسته بود پرندگان را فريب دهد

نقاش ان مطمئنا بايد برنده ميشد.نوبت به نقاشيدوم رسيد.پير مرد به او علامت داد

تا نقاشي اش را كنار بزند.نقاش جوان لبخندي زد اما حركتي نكرد.داورگفت:

نوبت توست.بگذار نقاشي ات را ببينم.اما نقاش همچنان ثابت بود.معناي كار او

چه بود؟پيرمرد صبرش را از دست داد.رفت تا پرده را كنار بزند.ولي مثل اين بود

كه نميتوانست انرا در دست بگيرد. رو به جميعت كرد و گفت:اينجا پرده اي نيست.

پرده همان نقاشي است.درست شبيه يك پرده ي واقعي! جميعت مات و مبهوت مانده

بودند.پير مرد وقتي به خود امد فهميد كه بايد برنده را انتخابكند.او چه كسي را بايد

انتخاب ميكرد؟او رو به نقاش اول كرد و گفت:نقاشي تو انقدر خوب بود كه توانست

پرندگان را به اشتباه بياندازد.سپس رو به نقاشي دوم كرد و گفت:اما نقاشي تو بهتر

است چون چشم انسانهارا فريب داد.بنابراين برنده تويي.جميعت هوراكشيدند.

ايا او بهترين نقاش رو انتخاب كرده بود يا نه؟



+نوشته شده در جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت16:12توسط maryam | |